کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

هلو

20 شهریور 93

1393/6/29 17:30
نویسنده : نیلوفر
199 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم امروز واسه عمو حسین میخوان برن خواستگاری .البته عمو حسین رو نبردن.ما و همه طیبه زود تر از شما رسیدیم.وقتی رسیدی مامانی و عمه ملیحه و طیبه رفته بودن.از صدات که گرفته بود معلوم بود که سرما خوردی.مامانت میگفت مریض شده بود رفته بودین دکتر.کولر گازی روشن بوده تو مطب سرما خوردی.

یکم باری کردیم با عروسک.بعد مامانی اینا برگشتن.تو هم سریع پشت اپن قایم شدی که سورپریزشون کنی.خلاصه تب داشتی واسه همین خوابیدی.میخواستید برید پیش عمو عباس یعنی بابای من که دکتره.ولی تو خواب بودی و ماشینتون هم دست بابات بود ماشین مامانتم بنزین نداشت.

وقتی بیدار شدی یه نقاشی خوشگل کشیدی.راستی یک عینک دودی هم خریده بودی.

این عکست درست کردم و تقدیم میکنم بهت.

پ.ن

شنبه 22 شهریور دارین میرین مسافرت ناتل کنار و نزدیک بابلسر

پسندها (1)

نظرات (2)

ساعت نیک
29 شهریور 93 22:23
نیلوفر و کیمیای عزیز از سایت من دیدن کنید. مطمئن هستم خوشتون میاد
نیلوفر
پاسخ
عزیزم به سایتت سر زدم .خیلی بامزه و جالب بود .بازم به ما سر بزن و ما رو با نظرهات خوش حال کن.
ابجی سجا
30 شهریور 93 9:39
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلو می باشد