22 مهر 93
امروز سه شنبه 22 مهر مامان من رفته بود دکتر.وقتی برگشت گفت در رو نبند الان کیمیا و مامانش هم میرسن بالا.وقتی رسید دیدم با لباسای مهدش اومده.چون عید غدیر چند روز پیش بود و کیمیام سید هست گفتم پس عیدی من کو؟اگه ندی گناه میکنی.ترسید رفت پیش مامانش گفت مامان پول بده بدم به نیلوفر وگرنه گناه میکنم.مامانش خنده اش گرفت .یک اسکناس داد بهش کیمیام اونو داد به من و گفت بفرمایید سربرم(سرورم)
بعد هم با هم باربی بازی کردیم تا شب .شب هم برگشت خونه اشون.
این دفعه خیلی خانوم بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی