30 بهمن 93
عزیزم عمه طیبه هر ماه با همسایه هاشون دوره دارن.این سری نوبت عمه طیبه بود که ما رو هم دعوت کرد.ساعت 6و نیم رسیدیم.با همسایه هاشون اشنا شدیم و پذیرایی کردیم.شمام با یه نی نی کوچولو بانمک دوست شدی و عروسکت رو بهش دادی.بزن و برقص هم بود که البته شما از اونجایی که خجالتی تشریف داری نرقصیدی.خلاصه وقت شام شد.عمه طیبه هم زحمت کشیده بودن سالاد ماکارونی,سالاد شوید,حلیم بادمجون و ژله بستنی درست کرده بودن .شما هم که خیلی کم پیش میاد ,پرخوری کردی.البته نه زیاد .ولی ماشاالله بد غذایی نکردی و بی چون و چرا شقابتو تمیز کردی و به به و چه چه کردی.
راستی تازگیا عاشق شطرنج شدی.گرچه بلد نیستی بازی کنی اما میدونی که کدوم مهره کجا باید قرار بگیره و همینم باعث میشه که ذوق زده بشی و بخوای هی با مهره ها بازی کنی.امشب هم منو وادار به شطرنج بازی کردی.البته نشد درست بازی کنیم و شروع نکرده تمومش کردیم چون وقت نبود.خلاصه عالی بود و خیلی خوش گذشت.