6 و 7 فروردین
6 فروردین
امشب هم مهمونی ماست یعنی عمه ملیحه.ما هم ویلامون گرفتیم.و زندایی هم خیلی زحمت کشیدن و یک کوفته تبریزی محشر درست کردند واسه مون.کلا اشپزی های زندایی حرف نداره.البته شما یه ذره دیر اومدی و نتونستم ازت عکس بگیرم اما تو این فاصله کلی با رهام کوچولو بازی کردم.
7 فروردین
دیشب ما و عمه طیبه ویلا خوابیدیم و شما هم موندی با ما ولی مامان و بابات رفتن.شب خنکی بود.صبح که بیدار شدیم یک بارون بهاری قشنگی میومد که بیا و ببین!بعد از صرف صبحونه من و شما لباس های گرم پوشیدیم و رفتیم تو حیاط با یک چتر.شر شر بارون میبارید رو چتر و صدای گوشنوازی ایجاد میکرد.عالی بود!یکمی قدم زدیم و با قطره های بارون بازی کردیم و بعد هم برگشتیم تو و خودمون رو گرم کردیم.بعد هم نشستیم و با هم بازی کردیم.اینم عکسا:
بعد هم رو پله ها نشستیم و برات قصه های ترسناک تعریف کردم.دور و بر رو مرتب کردیم و حاضر شدیم و راه افتادیم بریم خونه مون تا لباس هامون رو عوض کنیم و یه سری چیزا برداریم و بریم خونه شما .مهمونی شما امروز بود.تو راه هم نگه داشتیم و با این موش موشک ها عکس انداختیم.
کف خیابون رو نگاه کنید خیسه از بارون
بعد هم رسیدیم خونه شما لباسامون رو عوض کردیم و با هم بازی کردیم .رهام و مامانش هم رسیدند.ناهار چلو کباب و گوجه خوردیم.بعد هم خوابیدیم نیم ساعتی و بعد هم دسته جمعی عکس گرفتیم و تو گروه وایبر فرستادیم.بعد از خوردن تنقلات و صحبت کردن حاضر شدیم و برگشتیم خونه.
رهام در حال تماشای اکواریوم
پ.ن
مرضیه جون و رهام فردا بر میگردن تهران