4 فروردین
امروز مهمونی عمه طیبه اس.ولی خونشون نمیگیره و ویلای ما میگیره.چون هوا واقعا بهشتیه و حیفه که تو این هوای خوب تو خونه بشینیم.ماهم اینجا از هوای پاک و خنک بهاری نهایت لذت رو بردیم.
ناهار فسنجون بود که البته شما نخوردی.بعد از ناهار من و شما و رهام جون رفتیم تو حیاط و قدم زدیم.رهام به ماهی ها میگفت:شلام ماییا(سلام ماهی ها) بیاین پیش من.و اینقدر با لحن شیرینی اینارو ادا کرد که دلم میخواست بگیرم و لپهاشو گاز بگیرم.شمام با دوربین شکاری عمو حسن کوه های رو به رو رو تماشا کردی.
یکمی هم باهات تکالیف عیدت رو کار کردم.بعدش هم رفتیم تو و ابمیوه خوردیم.
عصر هم دور هم نشستیم و اجیل خوردیم و صحبت کردیم.بعدش هم من با شما و رهام بازی کردم.بعد هم رفتیم تو حیاط و کلی عکس خند دار گرفتیم.شب هم زندایی جون (زندایی بابای کیمیا که از تهران اومده بود) زحمت کشیدن و یک میرزا قاسمی خوشمزه درست کردندو خوردیم .بعد هم برگشتیم خونه هامون.
خیلی خوش گذشت.