25 اردیبهشت ...یک روز مثل بهشت
امروز من ازمون تیزهوشان داشتم.الان کلاس ششمم و برای ورودی هفتم بود این ازمون.البته من هدف اصلیم مدرسه نمونه دولتی هست و تیزهوشان رو فقط برای محک زدن خودم شرکت کردم.خلاصه بعد از ازمون رفتیم ویلامون و کمی بعد هم مامانی و عمه طیبه و اما شما اومدید.امروز هوا عااااااااااااالیه افتابی و نسیم هم می وزه.مامانی ناهار یک اش خوشمزه پخت.کلا مامانی در پختن اش خبره اس.
بعد از غذا با هم بازی کردیم تو حیاط و کنار گلا عکس گرفتیم ولی یکذره گرم شد هوا.
یکی از گلای باغچه
بعد باهم رفتیم روی تخت دراز کشیدیم و پو بازی کردیم.وبعد از اون من خوابم برد و یک خواب دلچسب کردم.وقتی بیدار شدم باز هم با هم بازی کردیم.و خواستیم توت فرنگی هایی رو که کاشتیم رو بکنیم ولی غافل از این که بقیه قبلا کنده بودند و کلکشو کنده بودند.
البالوها
البالو گردو شلیل گوجه فرنگی خیار و سبزی هم کاشتیم که دراومدند.خلاصه بعد از کلی جنب و جوش گرمم شد و هوس بستنی کردم .یهو در فریزر رو باز کردم و 2 تا بستنی شکلاتی دیدم!بعد هم با هم خوردیم اونها رو و به مامانت و عمه طیبه و یاسمن هم رسید!بس که بابرکت بودند.بعد صندلی گذاشتیم کنار باغچه و چای خوردیم.بعد هم شما گفتی ما هم میخوایم ویلا بخریم برم به بابام بگم یکم از سهام هامون رو بفروشه و ماهم ویلا بخریم.
بعدش دوباره رفتیم جای گلا و کلی عکس گرفتیم .
بعدش رفتیم تو و بابات برگشت و به مناسبت برد پرسپولیس کلی چیپس و بستنی و اینطور چیزا خریده بود و ماهم دومین بستنی روزمون رو هم خوردیم.
بعد از خوردن رفتیم تو حیاط نشستیم و با گوشیت پو بازی کردیم و طناب باری کردیم و کلی به خاطاتی که عمه طیبه از بچگی هاش تعریف میکرد خندیدیم.خلاصه که عالی بود.حدود ساعت 10 و نیم 11 بود که بارون بارید به مدت 5 دقیقه و بعد قطع شد بعد دوباره بارید و قطع شد خلاصه هی قطع و وصل میشد مثل برق . تا ساعت 12 و نیم همینطوری هی قطع و وصل میشد بعدش رو خبر ندارم چون من خوابیدم و مهمونا هم رفتند.ولی هوا درست مثل بهشت بود بااینکه داشتم از خستگی پس میوفتادم ولی دوست نداشتم برم تو چون هوا خیلی عااااااالی و بهاری بود جاتون خالی.