کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

هلو

18 تیر

1393/5/17 10:34
نویسنده : نیلوفر
181 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هوا خیلی خیلی گرمه.باد های گرم هم که  ادمو یاد کیش میندازه.ما (عمه ملیحه)میخواستیم افطاری مونو تو رستوران بگیریم ولی جا گیر نیاوردیم همه جا ها رزرو بود.این شد که تو خونه گرفتیم.روز قبلش کیمیا بهم زنگ زد و گفت سلام نیلوفر جونمحبت من میخوام فردا اون پیراهن گل گلی رو بپوشم با اون کفش جلو باز ها و لاک هم بزنم خوبه؟

خلاصه 18 تیر اومدن خونه مون.کیمیا هم با خودش یک بادکنک که با باد نیتروژن پر شده بود و هی میرفت بالا و به سقف میچسبید اورد.اون جا با فرشته دختر عمو من که 7 سالشه بازی کرد و منو به کلی فراموش کرد.ولی موقع برگشتن کلی گریه کرد که چرا با من بازی نکرده به باباش میگفت 20 دقیقه بهم وقت بده نیلوفر برام کتاب بخونه.ولی کتابش طولانی بود 150 صفحه.و وقت نشد همش رو بخونم و کیمیا با چشمای پر اشک رفت خونشونگریه.

 

در حال نقاشی کردن

 

پسندها (4)

نظرات (1)

ابجی سجا
17 مرداد 93 22:04
واسه دشت مهربونیت مترسکی میشم تا هیچ وقت غم وغصه دوروبرت پیدا نشه!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلو می باشد