22 فروردین
کیمیا جونم خواستم خاطره امروز رو بنویسم که اومدیم ویلای ما.واسه ناهار مامانی یک اش رشته خوشمزه پخت که انگشتامونم خوردیم.بعد از ناهار من و شما حباب بازی کردیم. کیمیا و یک حباب بزرگ-گوشه پایین سمت راست- ساعتای 3 بود .رفته بودیم تو حیاط بازی میکردیم که دیدیم باد داره می وزه.رفته رفته باد شدیدتر شد.ماهم رفتیم تو.بعد باد به قدری شدید شد که تمام کفشا و دمپایی ها رو پرت کرد اون ور بالکن و بارون هم باریدن گرفت. بعد شروع کردیم به نقاشی کشیدن و شما مثل همیشه اثار ارزشمندی رو به جا گذاشتی.قربونت برم که نقاشیت کم کم داره میرسه به من دختر دایی هنرمندم . خلاصه شب حاضر شدیم و رفتیم بیرون پیتزا خوردیم و...
نویسنده :
نیلوفر
10:27