کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

هلو

6 و 7 فروردین

6 فروردین امشب هم مهمونی ماست یعنی عمه ملیحه.ما هم ویلامون گرفتیم.و زندایی هم خیلی زحمت کشیدن و یک کوفته تبریزی محشر درست کردند واسه مون.کلا اشپزی های زندایی حرف نداره.البته شما یه ذره دیر اومدی و نتونستم ازت عکس بگیرم اما تو این فاصله کلی با رهام کوچولو بازی کردم. 7 فروردین دیشب ما و عمه طیبه ویلا خوابیدیم و شما هم موندی با ما ولی مامان و بابات رفتن.شب خنکی بود.صبح که بیدار شدیم یک بارون بهاری قشنگی میومد که بیا و ببین!بعد از صرف صبحونه من و شما لباس های گرم پوشیدیم و رفتیم تو حیاط با یک چتر.شر شر بارون میبارید رو چتر و صدای گوشنوازی ایجاد میکرد.عالی بود!یکمی قدم زدیم و با قطره های بارون بازی کردیم و بعد هم برگشتیم ت...
25 فروردين 1394

4 فروردین

امروز مهمونی عمه طیبه اس.ولی خونشون نمیگیره و ویلای ما میگیره.چون هوا واقعا بهشتیه و حیفه که تو این هوای خوب تو خونه بشینیم.ماهم اینجا از هوای پاک و خنک بهاری نهایت لذت رو بردیم. ناهار فسنجون بود که البته شما نخوردی.بعد از ناهار من و شما و رهام جون رفتیم تو حیاط و قدم زدیم.رهام به ماهی ها میگفت:شلام ماییا(سلام ماهی ها) بیاین پیش من .و اینقدر با لحن شیرینی اینارو ادا کرد که دلم میخواست بگیرم و لپهاشو گاز بگیرم.شمام با دوربین شکاری عمو حسن کوه های رو به رو رو تماشا کردی. یکمی هم باهات تکالیف عیدت رو کار کردم.بعدش هم رفتیم تو و ابمیوه خوردیم. عصر...
24 فروردين 1394

2 فروردین

عسلم امروز روز دوم عیده و ما هم همه داریم میریم خونه مامانی تا اول عیدی کنار هم باشیم و راستی مرضیه جون و رهام کوچولو (دختر خاله بابای کیمیا و پسرش)از تهران اومدن پیش ما و ایام عید کنار ما هستند.وقتی که رسیدیم بارون عیدی ها به سرمون ریخت و 200 تومن با یک سکه عیدی جمع کردی. رهام هم که 2 سالش بود و 1 سال از عید سال 93 ما رو ندیده بود احساس غریبی میکرد ولی شما با شیرین کاریات دلشو به دست اوردی و خیلی زود باهات دوست شد.خیلی هم با نمک بود و دلت میخواست درسته قورتش بدی. یکمی نقاشی کشیدیم و رهامم نقاشی کشید و با منم دوست شد.به هرحال کوچیکه دیگه احساس غریبی میکنه. کیمیا و رهام ...
24 فروردين 1394

اغاز سال 1394

سال تحویل امسال کیمیا جون تا خود صبح بیدار بود و همون جام از باباش عیدی گرفت .فرداش هم کلی عیدی گرفت و تبریک شنید و حسابی خوش گذشت.دوستان و خاله جونی ها عید شمام مبارک.صد سال به این سال ها! این هم سفره هفت سین امسال ما ...
8 فروردين 1394

سفره هفت سین

  این سفره یک سفره خیالی و پوچ و بی معنی نیست، بلکه نشانه ای از آن است که در آغاز سال که روز و سال نو می شود ما نیز نفس خویش راتهذیب کنیم و بر آن تزکیه ارج نهیم تا خداوندی که هفت آسمان را آفریده و هفت دریا را زیر آن نشانده ، بدین وسیله هفت نماد را فرا روی ماقرار داده و به ما نشان می دهدکه به کدامین وجه زندگی خویش را سپری کنیم و با نشستن و برخاستن در کنار این سفره، اسطوره عشق و صفا و پاکی ای را که درآن وجود دارد، در جسم و روح خود منعکس کنیم.   سین اول، سنجد سنجد نماد سنجیده عمل کردن است.سنجد را بر این باور بر سفره می گذارند که هرکس با خویشتن عهد کند درآغازسال هرکاری را سنجیده انجام دهد.سنجد نشانه گرایش به ع...
3 فروردين 1394

30 بهمن 93

عزیزم عمه طیبه هر ماه با همسایه هاشون دوره دارن.این سری نوبت عمه طیبه بود که ما رو هم دعوت کرد.ساعت 6و نیم رسیدیم.با همسایه هاشون اشنا شدیم و پذیرایی کردیم.شمام با یه نی نی کوچولو بانمک دوست شدی و عروسکت رو بهش دادی.بزن و برقص هم بود که البته شما از اونجایی که خجالتی تشریف داری نرقصیدی.خلاصه وقت شام شد.عمه طیبه هم زحمت کشیده بودن سالاد ماکارونی,سالاد شوید,حلیم بادمجون و ژله بستنی درست کرده بودن .شما هم که خیلی کم پیش میاد ,پرخوری کردی.البته نه زیاد .ولی ماشاالله بد غذایی نکردی و بی چون و چرا شقابتو تمیز کردی و به به و چه چه کردی. راستی تازگیا عاشق شطرنج شدی.گرچه بلد نیستی بازی کنی اما میدونی که کدوم مهره کجا باید قرار بگیره و همینم باع...
27 اسفند 1393

26 بهمن تولد امیر رضا

27 بهمن تولد امیر رضا پسر عمه ی کیمیاست.ولی امسال 26 گرفتن که میشد روز جمعه.تولد 21 سالگیش بود.ما همه ظهر رفتیم خونه عمه طیبه.معین با مامانش مرضیه جون هم بودن که دوست و فامیل خیلی دور ما میشن.معین جون هم یک سال از کیمیا بزرگتره.خلاصه با بادکنک بازی کردیم و بعدش هم ناهار خوردیم.بعد ناهار من و کیمیا و معین رفتیم تو اتاق عمه طیبه نشستیم.معین هی میپرید و میخواست باری کنه.منم برای اینکه این 2تا وروجک سر و صدا نکنند بردمشون تو اتاق عمو حسن (شوهر عمه طیبه)تا بهشون شطرنج یاد بدم. معین هم در رو هل داد تا چفت بشه تا صدای صحبت بقیه نیاد تو و تمرکز داشته باشیم.یکمک که بازی کردیم دیدم معین داره مهره های شطرنج رو میکشه و فشار میده.شطرنجم چوبی بود.من...
19 اسفند 1393

موبایل

تازگیا کیمیا هم به جمع موبایل دارها اضافه شد.توی تابستون من مخواستم تبلتم و بدم بهت اما مامانت گفت که صبر کن یه چیز بهتر واست میگیرم و با اینکه خیلی دلت میخواست که تو هم یه تبلت داشته باشی صبر کردی و حالا هم این موبایل جایزته.انشاالله به خوشی استفاده کنی عزیزم. البته کار کرده است.تا قبل از اینکه مال تو بشه مال مامانت بود البته قدیمی و کهنه نبود .استفاده مامانتم فقط وایبر بود اونم روزی یکبار .انگار یه جورایی صفر حساب میشه.مدلشم  sony expriya اون روز رو مبل نشسته بودی.مامانت گفت کیمیا بیا شام.توهم گفتی دارم با گوشیم کار میکنم .هر چی هم مامانت گفت که بیا غذای مورد علاقته نیومدی.خلاصه بعد از 2 ساعت التماس بالاخره افتخار دا...
11 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلو می باشد